دل نوشته اي ديگر.. نه همدمي نه رفيقي نه آشنا مانده است. دل غريب من از همرهان جدا مانده است. ستاره هاي شب من يكي يكي رفتن. فقط توي كه دلم ديدن تو را مانده است.؟ تمام قافله آماده شد. ولي خورشيد نيامده است. گمانم كه باز جاه مانده است. دوباره گرد گرفته كتابها بر دل دوباره دفتر من زير دست و پا مانده است مجال زمزمه و گفتن و شنيدن نيست. دوباره باز شباهنگ بي صدا مانده است. چه روزگار خوشي و روزهاي خوبي بود ولي دريغ فقط يادشان به جاه مانده است؟؟ ولي چه غم كه به روي من و تو پنجره اي. در امتداد خيابان هنوز جاه مانده است؛ بيا كه باهم از اين كوجه هاي شب برويم؛ بخلوتي كه در او نوري از خدا مانده است؛؛؛؛؛؛؛؛ بيا هنوز كلاس قديم مدرسمان . نگاه شوقش در انتظار ما مانده است.؛ اگر هنوز زه سرما زه سوز مي لرزم . چه غم كه گرمي آغوش تو به جاه مانده است. بيا بيا كه هنوز ابتداي عشق هستيم.؟؛ .............هنوز راه زيادي به انتها مانده است.؟؟
تقديم شد...صمد.....